بسم الله الرحمن الرحیم
دوران دبیرستان رو در مدرسه نخبگان دانش گذراندم. سال سوم دبیرستان که بودیم مدرسه تصمیم گرفت به دلایلی نمایشگاه رباتیک و وبسایت رو تعطیل کنه و به جاش اردو های جهادی رو شروع کنه تقریبا اطلاعاتم نسبت به اردو جهادی صفر بود . برای منی که تقریبا هیچ اردویی نبود که نرفته باشم جذاب بود هر چه زودتر تجربه کنم ولی خبر رسید که امتحان نهایی دارید و شما رو اردوی جهادی نمیبرن. حالا از احوالاتم که نگم بهتره ولی طی تصمیم هوشمندانه مشاور عزیزمون برای سهیم شدن در این کار خیر اقدام به تاسیس یک بوفه جهادی کردیم که تمامی سود اون به حساب اردو میرفت و خرج محرومین میشد. بچه ها با ذوقو شوق فراوان هیکل بوفه رو سریع درست کردند و موند کسانی که داوطلب بودند تا از خودشون یه بودجه اولیه بزارند و بعد شروع کنن با توجه به ایده ای که دارند خو راکی های مختلفی رو در بوفه بفروشند. تقریبا خیلی از بچه ها فعالیت کردند از سیب زمینی سرخ کرده ، آب هویج و آب طالبی و اسنک عزیز که من سر پا تقصیر ! به همراه دوستم درست میکردم و آب زرشک نا فرجام وخیلی چیز های دیگه که بعضی هاش پا ثابت کار بود و بعضی دیگه روزانه بود.
قصد از این پست شرح ایده بوفه جهادی نبود که البته تا حدودی شد ولی قصد اصلی این بود که بگم ما چقدر کار یادگرفتیم از شکست تو فروش محصولات تا تنظیم قیمت که یک حداقل سودی بدهد و از خرید مواد اولیه که کجا ارزون تر میده یا از بازاریابی و تکنیک های فروش . در حقیقت مشاور ما کاری کرد که علاوه بر ثواب که خوبه کار هم یاد بگیریم شاید خیلی کوچیک بود ولی اثر گذار بود در مورد هر فردی که کمک میکرد. به نظرم نوجوان ها خیلی زودتر از سن ما باید تو همچین شرایطی قرار بگیرند که اولا بفهمند کار عار نیست! دوما ذهن کار آفرینشون رشد پیدا کنه و بعدا شاید هر کدوم از این ها یک کار آفرین موفق بشوند البته اگر مسئولین بگذارند که امید هست که بشوند و لو کره مسئولین....
پ.ن :خدا رو شکر بعد از فارغ التحصیلی از مدرسه با خود مدرسمون توفیق شرکت در اردو جهادی رو پیدا کردم که مطلبی هم در این همین وبلاگ قرار دادم در رابطه اش....